آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

بازم تولد واین روزها...

سلام عسلم دنیای مامانی  مامانی این تاخیرهام رو پای  بی فکری مامان نزار هنوز سیستم نداریم هنوز اسباب کشی نکردیم صاحبخانه ی عزیز برای ادای حق الله رفتن خانه ی خدا درصورتی که حق الناس بلاتکلیف مونده نمیدونم چی بگم خداقبول کته زیارتشون رو فعلا که ما موندیم تا پولمون رو تحویل بگیریم و بریم1ماهه وسایلمو جمع کردم خونه ی جدید هم حاضره  ولی معلوم نیست کی بریم. دیشب 17 اسفند تولدمامانی بود هههههههه خیلی باحال بود برق  ها رفته بود تو تاربکی وسط یک عالمه جعبه من و تو ونیوشا شمع فوووت کردبم هوا خیلی سرد یود یا این برفس هم که اومدسردتر شد نمیشد بیرون رفت کلی تعریف کردیم و خندبدم ما بودیم و عزیزجون و خاله ندا.راستی 4شنبه همکارهای گلم...
18 اسفند 1391

این چندروز و هدیه های آمیتیس

چندروز پیش خونه ی یکی از همکارهام ناهید جون با بقیه همکار ها دور همی داشتیم من دخملی ساعت 9رفتیم از همه دیرتر ولی خیلی خوش گذشت ناهیدجون ممنون خیلی زحمت کشیدیه آش خیلی خوشمزه هم درست کرده بود وما کلی خوردیم گل دخترمنم کلی دلبری کرد همش میرفت سراغ طوطی خاله ناهید راستی معصومه و دخترعسلش مبینا هم اومده بودن عکس هارو میزارم. 26بهمن ازطرف شرکت رفتیم پارک آبی(دهکده آبی پارس) خیلی خوش گذشت با خودمون  سپیده و آرتین خوشگله رو بردیم ماشالله خیلی ناناز شده البته آرتین رو مامان بزرگش اومد برد از همه مهم تر نگین مامان آمیتیس جیگره رو واسه اولین بار تو پارک آبی دیدم وای که چقدر دلنشین بود دوست خوبم زحمت کشیده بود و مثله لباس آمیتیس خودش رو که من خ...
1 اسفند 1391

تولد خاله ندا

خواهر عزیزم تولدت مبارک  انشالله 100ساله بشی عسلم تولدخاله ندا19 بهمن بود همه گی رفتیم سفره خاله رضاتو جاجرود عکس خیلی گرفتیم ولی عکس عسلم رو میزارم ...
1 اسفند 1391

تولد باباجمشید

دختر مامانی 13 بهمن تولد باباجمشید بود اونم توچه جای داغونی آخه همه ی اسباب ها رو جمع کردیم جمشید جان تولدت مبارک عزیزم                                                           اینم عکسش                                                                     ...
1 اسفند 1391

کلبه کوچک ما

سلام عسل مامانی زندگی مامان بازم تاخییر داشتم و بازم دارم ولی با خبر خوش اومدم  چند وقتی بود دنبال خرید خونه  بودیم بالاخره کلبه ی کوچیکی خریدیم خدایاشکرت ماهم خانه دارشدیم از مستاجری خلاص شدیم و به صورت ضربتی در حال اسباب جمع کردن بودم تقریبا جمع شده همه چی ازاون روز هم دنبال کاغذدیواری تو سهروردی و پرده و..بودم کلا اینترنت ندارم الانم خونه مادر شوهرمم خلاصه دختر عسلم از مامان دلگیرنشو تا هفته اینده هم اسباب کشی دارم .ابنم یه عکس از جمع کردن اسباب و خوابودنت توسط دخترخاله نازت نیوشا. ه ادامه مطالب.... ...
1 اسفند 1391
1